سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، بهترین زیبایی است . [امام علی علیه السلام]
سال 1386 - در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم...
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
یک قدم فاصله تا....

مرضیه دانیالی :: پنج شنبه 86/12/23 ساعت 10:28 عصر

 

پشت چراغ قرمز ایستاده بودم، بارون لحظه به لحظه شدیدتر می شد و گام عابرین تندتر. و من غرق در موسیقی ای بودم که روح و جانم رو تسخیر کرده بود و اصلاً هم برام مهم نبود اون بیرون کسایی که به استقبال بهار رفتند و از بار لباساشون کم کردن یا کفش های زمستونی رو کنار گذاشتند با این غافلگیری بهاره چه می کنن... تنها چیزی که توجهم رو به خودش جلب کرد قدم های شتابان پسربچه ای با لباسهای خیس بود که از شدت سرما و بارون کاملاً خودشو جمع کرده بود و سراسیمه و با عجله به سمت من می دوید. پیش خودم فکر کردم از بچه های خیابونیه که می خواد کمی پول طلب کنه... وقتی که مطمئن شدم داره به من نگاه می کنه و به سمتم میاد، فقط یک لحظه، تنها یک لحظه تو دلم آرزو کردم راهشو کج کنه و خلوت من رو به هم نزنه. اما درست همون موقع صدای دستای کوچکش، روی شیشه ماشین که بی نظم و نا مرتب زده میشد به گوشم رسید و من با نارضایتی صورتم رو برگردوندم و نگاهش کردم.... اما اون نگران و مضطرب از اینکه نکنه چراغ سبز شه و من راه بیافتم ضرباتشو تندترو تندتر کرد. بالاخره شیشه ماشینو دادم پایین و تا اومدم پولی بهش بدم تا زودتر بره با زبان کودکانه و ناتوانش گفت: این... این چرخه جلوییه ماشینتون بادش کم شده زودتر ببریدش یه جا درستش کنید.... سریع برگشتم تا ازش تشکر کنم اما او بی اینکه توقع حتی کلامی داشته باشه راهشو کشید و رفت.................. 

و من شرمنده از پسری که در باران گم شد به قضاوت خویش نگریستم!

 


تدبیر دوای درد ما کن()

دیگر تمام شد!

مرضیه دانیالی :: سه شنبه 86/12/14 ساعت 12:50 عصر

تو گرم گفتگو

                 ولی

                         من به سکوت می روم

                                              اشک اگر امان دهد....!


تدبیر دوای درد ما کن()

یا خیر المستأنسین!

مرضیه دانیالی :: دوشنبه 86/11/22 ساعت 2:3 صبح

وقتی از کربلا اومد یه انگشتر عقیق درشت و خوشگل دستش بود که بدجور توجهمو به خودش جلب کرد، اول فکر کردم تحفه ی سفر زیارته اما خودش گفت: چون به نیابت از حسن رفتم، از خونه انگشترشو دستم کردم تا نائب الزیاره بودنم کامل شه.... مطمئناً یکسال و اندی پیش گمان نمی کرد قراره به نیابت از او و نه با او بره زیارت و حالا خدا می دونه چه حالی داره و اون زیارت چه زیارتی شده.... با اینکه خیلی وقت نیست از مرگ پسرش می گذره اما صبر و استقامتش تحسین برانگیزه. و برای من سؤال که چه نیرویی می تونه قلب انسان رو در مقابل غم از دست دادن چنین عزیزانی تسکین بده و آخرِ این راه هم مثل همیشه به تو ختم می شه که تو کاشف الغمّی و قادر.


حرف دل:

یا خیر المستأنسین! اگر عزیزانی به ما میدی و به واسطه ی اعجازِ الّف بین قلوب مهرشونو به دلمون میندازی وقتیم که بنا بر مفارقتست و جدایی، خودت وسایل تحمل و صبر بی دوست بسر کردن رو به ما بده که یاری تو تنها مایه ی استظهار ماست.....

 

 


تدبیر دوای درد ما کن()

ابو المشاغل

مرضیه دانیالی :: شنبه 86/11/13 ساعت 7:6 عصر

ابن مشغله می گفت: راهِ بسیار درازی در پیش است؛ بسیار دراز...

در این راهِ طولانی، وقت، برای همه کار خواهی داشت، به قدر کافی، و اضافه هم خواهی آورد. آنقدر که دیگر ندانی با آن چه می توانی بکنی، و چه باید کرد...

پس خودت را خسته مکن، و از نفس مینداز!

ابوالمشاغل می گوید: راه، تنها زمانی بسیار دراز است که در ابتدای آن باشی، یا حتی در کمرکش آن.

در پایان به ناگهان، می بینی که یک لحظه بیشتر نبوده است و بسی کمتر از یک لحظه: یک قدمِ مورچگان.

در حقیقت، این کوتاهی و بلندیِ راه نیست که مسأله ی ماست. مسأله آن چیزی است که ما در امتداد این راه برای دیگران که ناگزیر از پی ما می آیند باقی می گذاریم تا که طی کردنش را مختصری مطبوع، گوارا، شیرین و لذت بخش کند.

پس حق است که خودمان را اگر نه برای ساختن کاروانسراهای بزرگ و آب انبارهای خنک، لااقل برای برپاداشتن یک سایبان کوچک، خلق یک بیت شعر خوب، روشن کردن یک چراغ ابدی و یا ضبط یک صدای مهربانِ «خسته نباشی» خسته کنیم، خسته کنیم و از نفس بیندازیم...

به حق که چه از نفس افتادن شیرینی ست آن و چه خستگی غریبی...

                                   

 **********************************************

ابن مشغله می گفت: حرفِ درست مقدمه عمل است و جزئی از عمل.

هرگز از درست و بجا حرف زدن نهراس! هرچند که خیلی ها فریاد برآورند: خاموش!

ابوالمشاغل می گوید: حرفِ درست حرفی ست که همزمان با عمل باشد و همراه عمل، نه مقدمه آن.

حرف اگر مقدمه باشد حتی همان یک لحظه یی که زودتر از عمل وارد میدان می شود همه ی کارها را خراب می کند.

و در عین حال این فرصت را به خیلی ها می دهد که یک عمر فقط حرف بزنند.

و همیشه هم بگویند: در مقدمات عملیم....

با ساده ترین و آسان ترین عمل آغاز کردن و درباره ی آن سخن گفتن بسیار نتیجه بخش تر از آن است که با منطقی ترین و مقبول ترین سخنان آغاز کنیم تا به عمل برسیم...                                          

 

«ابوالمشاغل علاوه بر نادر ابراهیمی من رو به یاد دو دوست عزیزم میندازه که همیشه کتاب های خوبی به من هدیه می دن»


تدبیر دوای درد ما کن()

ای کاش...

مرضیه دانیالی :: شنبه 86/11/6 ساعت 7:54 عصر

آن که می گوید دوستت می دارم

خنیاگر غمگینی ست

که آوازش را از دست داده است.

 

ای کاش عشق را

زبان سخن بود

 

هزار کاکلی شاد

                       در چشمان توست

هزار قناری خاموش

در گلوی من.

 

عشق را

ای کاش زبان سخن بود

 

آنکه می گوید دوستت می دارم

دلِ اندهگینِ شبی ست 

که مهتابش را می جوید.

 

ای کاش عشق را

زبان سخن بود

 

هزار آفتاب خندان در خرام توست

هزار ستاره ی گریان

در تمنای من.

 

عشق را

ای کاش زبان سخن بود

                      

 ************************

نه

تو را برنتراشیده ام از حسرت های خویش:

پارینه تر از سنگ

تُردتر از ساقه ی تازه رویِ یکی علف.

 

تو را برنکشیده ام از خشم خویش:

ناتوانیِ خِرد

               از برآمدن،

گُر کشیدن

               در مجمرِ بی تابی.

 

تو را برنسخته ام به وزنه ی اندوه خویش:

پَرّ کاهی

          در کفّه ی حرمان،

کوه

     در سنجش بیهودگی.

 

تو را برگزیده ام

رَغمارغمِ بیداد.

گفتی دوستت می دارم

و قاعده

          دیگر شد.

 

کفایت مکن ای فرمان «شدن»،

مکرّر شو

مکرّر شو!

 

                                                                                  الف. بامداد


تدبیر دوای درد ما کن()

با خیالش روز و شب در گوشه ای بنشسته ایم

مرضیه دانیالی :: پنج شنبه 86/10/13 ساعت 11:47 صبح


 

هوا تاریک است و قطار در حرکت. چراغی در بالای سرم اندک مایه نوری به من هدیه می دهد و پدرم سخت دلگیر این بخشش است... همه در عالمی از جنس دیگرند، آواهای هر از گاه بلند در خلال ثانیه ها گواه این مدعاست. و من باز هم بیدارم. بر خلاف یک عمر خفتن، به چشم بیدارم...
هوا گرم است و سنگین. از نسیمِ تصنعی حاصل از رقصِ دستانم مدد می جویم اما این نیز بی فایدست.... مجبور به تک روی می شوم و کمی شیشه ی باریک و کوچک قطار را به سمت خویش دعوت می کنم تا هوای تازه و آبستنِ برف میهمان شبانه ی تنهاییم شود. اما بر خلاف آنچه انتظار می رود میزبان لایقی نیستم تا پذیرای خنکی باد شوم.
هوا همچنان سنگین است و من در خلوت شبانه ام تنها تنها و تنها به تو می اندیشم!  
دوست داشتم مهتاب امشب اندکی موافق تر بود تا ضیافت آن سوی پنجره را نظاره گر باشم اما او هم سر سازگاری ندارد. آنچه خلوت نشین چشمانم می شود سوسوی سپیدی برفی است که بی چراغ می درخشد. چه ماهرانه دلفریبی می کنند این دانه های تازه مسافر...
دوایر فلزی که مأموران حمل مایند از شیون باز ایستاده اند و حالا با زنجموره ای نوای شبانه را نظم بخشیدند، گویی ایستگاهی با مسافرانِ حامل چمدان هایی از سفر چشم به راه است...
هر چه من در انتظار آغوش باد سرد ایستگاهم آنان بی تاب گرمای قطار. چه جاهلانه می اندیشند اگر از نسیم گریزانند...
چند ثانیه ایست که دیگر صدایی گوشها را فرا نمی خواند. وقت استراحت آنهاست. گوش ها هم خسته می شوند، گاهی، اما نه به اندازه ی چشم ها!!!
مسافران هم مرکب ما می شوند اما روشنایی قصد سفر ندارد و اندک اندک ما را بدرقه می کند و باز تاریکی در دشت جولان می دهد و من در خلوت شبانه ام تنها تنها و تنها به تو می اندیشم!

 

                                                                                 00:30 صبحگاه پنج شنبه 13/10/86
                                                                                           قطار مشهد_تهران


تدبیر دوای درد ما کن()

و فدیناه بذبح عظیم

مرضیه دانیالی :: سه شنبه 86/9/27 ساعت 11:27 عصر


    با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست    
                                    یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن


از روی ظاهر قصه ی ذبح معلوم است و معروف، و از روی باطن به لسان اشارت مر ابراهیم را گفتند: «به تیغ صدق، دل خود را از فرزند ببر.» خلیل فرمان بشنید، به تیغ صدق دل خود را از فرزند ببرید، مهر اسمعیلی از دل خود جدا کرد

        هجرتُ الخلقَ طُرّاً فی هواکا                     واَیتمتُ الولیدَلکی اراکا(1)

«إذ قالَ لهُ رَبُّهُ أسلِمْ قالَ أسلَمتُ لِرَبِّ العالمین»(2) آنگه که الله ابراهیم را گفت گردن نه و کار به من سپار و خویشتن فرا من ده. چون خلیل در روش(3) آمد از حضرتِ عزّت فرمان آمد که یا ابراهیم هر که ما را خواهد جمله باید که ما را بود، تا شظیّه ای(4) از مرادات بشری و معارضات نفسی با تو مانده است از رنجِ کوشش به آسایشِ کشش نرسی. 

   دل را تـو به نـار عاشقی بریان کن         وانــگاه نـظـر ز دل بـه سـوی جـان کـن
   گر زانک به راه پیشت آید معشوق         این جمله(5) به پیش پای او قربان کن

                                              ********

                           (کشف الاسرار و عدة الابرار، رشید الدین ابوالفضل میبدی
                                             
 تفسیر سوره ی بقره، آیه ی 131)

1. در عشق تو از همه ی مردم دوری گزیدم و فرزندم را یتیم گردانیدم باشد که تو را ببینم.
2. بقره/131. آنگاه که خداوند فرمود: ای ابراهیم! سر به فرمان فرود آر. عرض کرد: مطیع فرمانم. 
3. راه عرفان و عشق خدا رفتن
4. ذره ای
5. این جمله= تمام این ها را

                    


تدبیر دوای درد ما کن()

سلامی دوباره

مرضیه دانیالی :: سه شنبه 86/9/13 ساعت 9:59 عصر


امروز بعد از مدتها فرصتی دست داد تا سری به وبلاگ خاک خوردم بزنم. وقتی تاریخ آخرین آپمو دیدم تازه فهمیدم چرا دوستان، مستقیم و غیر مستقیم حالمو می پرسنو می گن چه کار می کنی که نیستی؟ راستش خودمم نمی دونم چرا نیستم!!! فقط می دونم می خوام باشم، همونطور که توقع دارم...

تـا دلــی آتـش نگیـرد حـرف جـانسـوزی نگویـد
گر تو خواهی حال ما را از کلامم جستجو کن!


تدبیر دوای درد ما کن()

دلم تنگ است

مرضیه دانیالی :: جمعه 86/7/13 ساعت 9:17 عصر


تدبیر دوای درد ما کن()

من با توام تنهای تنها

مرضیه دانیالی :: دوشنبه 86/6/26 ساعت 9:59 عصر

باور نکن تنهاییت را
من در تو پنهانم تو در من
از من به من نزدیک تر تو
از تو به تو نزدیک تر من

باور نکن تنهاییت را
ما یک دل و یک درد داریم
تا در عبور از کوچه ی عشق
بر دوش هم سر می گذاریم

دل تاب تنهایی ندارد
باور نکن تنهاییت را
هر جای این دنیا که باشی
من با توام تنهای تنها

من با توام هر جا که هستی
حتا اگر با هم نباشیم
حتا اگر یک لحظه یک روز
با هم در این عالم نباشیم!

این خانه را بگذار و بگذر
با من بیا تا کعبه ی دل
باور نکن تنهاییت را
من با تو ام منزل به منزل

با اینکه علاقه ای به سریالای تلوزیون ندارم اما این سریالو فقط به خاطر موسیقیِ اول و آخرش نگاه می کنم. عجب سلیقه ای به خرج دادن با این انتخاب!!!


تدبیر دوای درد ما کن()

   1   2   3   4   5      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

کار شب تار آخر شد
تأملی بر وجوه بلاغی در نثر آهنگین ابراهیم گلستان
[عناوین آرشیوشده]

درباره وبلاگ
سال 1386 - در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم...
مرضیه دانیالی
در کوی تو ره نبود ره ما کردیم/ در آینه بلا نگه ما کردیم/ عیش خوش خویشتن تبه ما کردیم/ کس را گنهی نیست گنه ما کردیم

سال 1386 - در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم...

بازدیدها
مجوع بازدیدها: 125978 بازدید

امروز: 1 بازدید

دیروز: 5 بازدید

پیش نوشته ها


سال 1390
سال 1389
سال 1388
سال1387
سال 1386

LOGO LISTS




در یاهو

یــــاهـو