سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها ! دوستی ات را محبوب ترین چیزها نزدم گردان . ترس از خودت را ترس بارترین چیزها برایم قرار ده و با شوق دیدارت، نیازهای دنیا را از من ببُر و هر گاه چشمْ روشنی اهل دنیا را از دنیایشان قرار دادی، چشمم را با عبادتت روشن کن . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
با خیالش روز و شب در گوشه ای بنشسته ایم - در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم...
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
با خیالش روز و شب در گوشه ای بنشسته ایم

مرضیه دانیالی :: پنج شنبه 86/10/13 ساعت 11:47 صبح


 

هوا تاریک است و قطار در حرکت. چراغی در بالای سرم اندک مایه نوری به من هدیه می دهد و پدرم سخت دلگیر این بخشش است... همه در عالمی از جنس دیگرند، آواهای هر از گاه بلند در خلال ثانیه ها گواه این مدعاست. و من باز هم بیدارم. بر خلاف یک عمر خفتن، به چشم بیدارم...
هوا گرم است و سنگین. از نسیمِ تصنعی حاصل از رقصِ دستانم مدد می جویم اما این نیز بی فایدست.... مجبور به تک روی می شوم و کمی شیشه ی باریک و کوچک قطار را به سمت خویش دعوت می کنم تا هوای تازه و آبستنِ برف میهمان شبانه ی تنهاییم شود. اما بر خلاف آنچه انتظار می رود میزبان لایقی نیستم تا پذیرای خنکی باد شوم.
هوا همچنان سنگین است و من در خلوت شبانه ام تنها تنها و تنها به تو می اندیشم!  
دوست داشتم مهتاب امشب اندکی موافق تر بود تا ضیافت آن سوی پنجره را نظاره گر باشم اما او هم سر سازگاری ندارد. آنچه خلوت نشین چشمانم می شود سوسوی سپیدی برفی است که بی چراغ می درخشد. چه ماهرانه دلفریبی می کنند این دانه های تازه مسافر...
دوایر فلزی که مأموران حمل مایند از شیون باز ایستاده اند و حالا با زنجموره ای نوای شبانه را نظم بخشیدند، گویی ایستگاهی با مسافرانِ حامل چمدان هایی از سفر چشم به راه است...
هر چه من در انتظار آغوش باد سرد ایستگاهم آنان بی تاب گرمای قطار. چه جاهلانه می اندیشند اگر از نسیم گریزانند...
چند ثانیه ایست که دیگر صدایی گوشها را فرا نمی خواند. وقت استراحت آنهاست. گوش ها هم خسته می شوند، گاهی، اما نه به اندازه ی چشم ها!!!
مسافران هم مرکب ما می شوند اما روشنایی قصد سفر ندارد و اندک اندک ما را بدرقه می کند و باز تاریکی در دشت جولان می دهد و من در خلوت شبانه ام تنها تنها و تنها به تو می اندیشم!

 

                                                                                 00:30 صبحگاه پنج شنبه 13/10/86
                                                                                           قطار مشهد_تهران


تدبیر دوای درد ما کن()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

کار شب تار آخر شد
تأملی بر وجوه بلاغی در نثر آهنگین ابراهیم گلستان
[عناوین آرشیوشده]

درباره وبلاگ
با خیالش روز و شب در گوشه ای بنشسته ایم - در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم...
مرضیه دانیالی
در کوی تو ره نبود ره ما کردیم/ در آینه بلا نگه ما کردیم/ عیش خوش خویشتن تبه ما کردیم/ کس را گنهی نیست گنه ما کردیم

با خیالش روز و شب در گوشه ای بنشسته ایم - در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم...

بازدیدها
مجوع بازدیدها: 124241 بازدید

امروز: 3 بازدید

دیروز: 14 بازدید

پیش نوشته ها


سال 1390
سال 1389
سال 1388
سال1387
سال 1386

LOGO LISTS




در یاهو

یــــاهـو