مرضیه دانیالی ::
شنبه 86/2/1 ساعت 12:51 صبح
سعدی جان!
آنگه که تو از در درآمدی و ذکر جمیلت در افواه عوام(دهن های همه ی مردم) افتاد و صیتِ(آوازه) سخنت در بسیط(پهنه) زمین رفت، اوضاع جورِ دیگری بود. چیزهایی بودند و امروز نیستند و برخی نبودند، که امروز هستند. از نبودنی های امروز بگویم که جایشان سخت خالیست.
در زمان تو عشقی بود و عهدی و پیمانی، مواصلتی بود و مفارقتی بس دلپذیر. یاری بود که فراقت از او میسّر نمی شد وعاشق سینه چاکی و محبوبی که قبله ی چشم، جمال او بودی و سود و سرمایه ی عمر وصال او. اما حال چه؟؟؟ جهان طور دیگری شدست، به گمانم زمین طور دیگری می چرخد... گذشت آن زمان که عاشق حتا فکر فراق یار را هم نمی یارست کردن و هنگامی که جور معشوق را می دید سرخوشانه زیر لب فریاد می کرد: من با تو دوستی و وفا کم نمی کنم/ چندان که دشمنی و جفا بیشتر کنی! ندیده پیداست که عاشقِ زمان تو اگر با تأخیرِ Deliverمواجه می شد و می دید smsاش سر آن ندارد که به یار رسد، با تک زنگی از روی ناشکیبایی و با توجیهِ تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم، جویای حال محبوب می شد و اگرچه با شنیدن بانگِ «دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد» بس دلگیر می شد لیک می دانست که فراق یار، گر به امید وصل باشد همچنان دشوار نیست...
...سعدی جان! امروزه اگر تنها 24 ساعت از یار موافق خود غافل شوی خواهی فهمید که خاطر و خاطره معنی ندارد و آسودگی امریست به غایت بیهده. اگر بودی نمی گفتی: آسوده خاطرم که تو در خاطر منی!!! به یارِ در نظر هم اعتمادی نیست چه رسد به یارِ در خاطر... سعدی جان! نیستی که ببینی امروزه به طرفة العینی دل از بند زلف یار بر می گیرند و به کمتر از طرفه العین دیگری دست در دامان سرو خرامان بهتری می برند... در آخر هم با معیارِ املاک و مستغلات و حساب ذخیره ی طرفین است که یار اختیار می شود، به شکر خدا.
...گفتم sms به یاد بی مهری های دشمن کمر به قتلِ عشاق بسته ی این عصر افتادم، نمی دانی این شرکت ارتباطات سیّار چه دشمن عاشق کشیست. خوشا به حالت که دست کم می توانستی حاجب و رقیب را ببینی و گله ای کنی یا لااقل فحشی دهی کاری کنی، ما جز صبر چه کنیم که این حایلِ بی انصاف را حتا نمی توان دید؟؟؟؟ همه دانند که سودا زده ی دلشده را/ چاره صبر است ولیکن چه کند قادر نیست؟ کم بود لطف یار، این نیز فزودند...
...از آنچه نیست بگذریم که بودنی ها هم کم نیست:
سعدی جان! کاش بودی و می دیدی جناب و آستان دانشگاه چه بازارعرضه ی عشقیست!!! آخ که اگر بودی وصف باغ و بهار را بهل می کردی و همین درگاه دانشگاه را ترجیح می دادی به صد هزار بوستان و گلستان. حکایتی دارد برای خودش... هرچه تو در سخن آوردی به کمال آنجا هویداست، از عشق و مستی و شور گرفته تا آدابِ صحبت و تأثیر تربیت. با اوصافی که از شما شنیدیم جای شما عجیب خالیست!...
...یکی دیگر از آن چیزهایی که در روزگار شما نبود و اکنون هست، پدیده ایست شگفت که ندانمش به حقیقت که در جهان به چه ماند! نمی دانی چه غوغایی کرده این انرژی هسته ای (که البته حق مسلم ماست). دوست داشتم بودی و می شنیدیم شعر جدیدت را اندر حمایت یا شماتتِ این پدیده، یا شاید تو هم مانند برخی ها که می توانند و نمی کنند از سیاسی کاری خوشت نمی آمد و توجیه می کردی: حدیث من زمفاعیل و فاعلات بود/ ما از کجا سخن سرّ مملکت ز کجا؟ در این مقام سخن بسیار است اما چه می توان کرد که من خود نیز از دسته ی دومم.
...اما مهمترین حسن این روزگار برای شما وجود روز بزرگداشت سعدیست که می دانم برایت دلپذیر است، که البته به حق است.
سعدی جان روزت مبارک!
تا نسوزد برنیاید بوی عود پخته داند کاین سخن با خام نیست
تدبیر دوای درد ما کن()