مرضیه دانیالی ::
یکشنبه 90/2/11 ساعت 9:16 صبح
5- ایجاز و فشردهگویی(ایجاز قصر و ایجاز حذف):
یکی از مهمترین ویژگیهای نثر فارسی از گذشتههای دور تا امروز، ایجاز و فشردهگویی بوده است. حتی وقتی به نثر کتیبهها و حجّاریهای باستان مینگریم با نثری کوتاه، فشرده، آهنگین و تأثیرگذار مواجه میشویم. اگرچه اطناب نثر فنی چند قرن بر فارسینویسی سیطره یافت، با نثر احیاگرانهی سعدی در گلستان، ایجاز و ویژگیهای منحصر به فرد نثر فارسی دوباره زنده شد.
"ایجاز یعنی با حداقل الفاظ حداکثر معنی را بیان کردن... و شرط بلاغت آن، این است که صرفهجویی در لفظ به انتقال پیام خللی وارد نکند... ایجاز قصر گنجاندن معنی بسیار در الفاظ اندک است به نحوی که حذفی هم در عبارت صورت نگرفته باشد... ایجاز حذف، ایجازی است که با حذف قسمتی از کلام تحقق پذیرفته باشد، در اینجا نیز شرط بلاغت این است که در فهم معنی خللی وارد نشود، یعنی مورد محذوف باید به قرینه دریافته شود."(شمیسا، 1378: 211-213)
"من مانده بودم و آن شعلهی چراغِ موشیِ دودآلود. برگشتم."(مدّ و مه:28) (در جملهی من برگشتم، من به قرینهی لفظی حذف شده و ایجاز شکل گرفته است.)
"در انتظارِ محوِ مه و شب نمانده بود."(همان:196) (به جای در انتظار محو شدن مه و محو شدن شب نمانده بود، آمده است.)
"من ترسیدم، و گریه میکردم، میرفتیم."(همان:13)
"بلقیس، فریاد میکشید، ننه، پرویز."(همان،25)
6- طنز، تعریض، کنایه:
"طنز از اقسام هجو است... و معمولاً مقاصد اصلاحطلبانه و اجتماعی دارد... طنز کاستن از مقام و کیفیت کسی یا چیزی است به نحوی که باعث خنده و سرگرمی شود و گاهی در آن تحقیری باشد." (شمیسا،1383: 238)
برخی هدف راستین طنز را اصلاح پلیدیها دانستهاند و برخی آن را نوعی آیینه که نظارهگران عموماً چهرهی هر کس را بهجز خود در آن تماشا میکنند میدانند؛(پلارد، 1386: 5)
"مردی که چاق بود، و کوتاه بود، انگار از هر دو سو به تنش زور دادهاند... مردی که لهجهاش مخلوط یا هوشش مرتب و شوخیهاش از روی یادداشتهایش بود... مردی که جملههایش بیفعل بود، و زندگیش همین جور؛ مردی که حرف نمیزد و این سکوت یکجور لحن سنگین بود؛ مردی که پر میگفت و هیچ وقت فکر نمیکرد..."(مدّ و مه:65)
"ما را بهجای آب انداختند توی آبانبار، این سوی آبانبار، از پلههای لیز نمور کمرشکن، دست و پا شکن، و در تمام این مدت هرگز نفهمیدند ما را به پیش مردم نامردمی فرستادند که زخم و سوزشمان کار آنها بود..."(همان: 163)
"عباس ده یازده ساله بود، مکّه نرفته بود، عید غدیر به دنیا قدم نهاده بود (هر چند با سر آمد بیرون). عباس از اتاق با سر میآمد بیرون (هرچند با قدم از آستانه میپرید میان حیاط) میگفت آمدم."(همان:11)
"زلف بلند تابدار که با این کلاه نو نمیآمد- قیچی شد. بابا عزا گرفته بود که عادت داشت دستش را میان شال فرومیکرد. بیشال دست تکیهگاه گم میکرد. جایی برای گیرِ چپق هم نمانده بود، ناچار از درازی چپق کم شد. یک روز گفت دارند اختهمان میکنند."(همان:14)
"دلم میخواست فدائی عشق باشم و قربان هرچه عاشق است بروم: حجازی را میخواندم. دشتی هنوز قصهی عشقی نمینوشت. بچه عاشق بودم و عجب نیست اگر متون متداول بچه عاشقها را میخواندم." (جوی و دیوار و تشنه:17)
7- نمادپردازی:
"نمادپردازی شیوهای غیر صریح (است) که نویسنده با استفاده از آن، موضوعی را تحت پوشش موضوع دیگر، چیزی را بر حسب چیز دیگر عنوان میکند و صحنهها و مفاهیمی را با توسل به نشانه و نمونه پیش میکشد." (میرصادقی، عناصر داستان، 1385: 543)
کاربرد نماد و نمادپردازی از مجموعهی «مدّ و مه» در آثار ابراهیم گلستان بیشتر میشود و در داستان بلند «اسرار گنج درّهی جنّی» به اوج میرسد.
در داستان «از روزگار رفته حکایت» مرگ مشهدی اصغر(بابا) در پایان داستان نمادین است، مرگ او مرگ سنتهای خوب است؛ آمدن به خانهی جدید و عوض شدن محیط زندگی هم جنبهی نمادین دارد.
بر داستان «مدّ و مه» نیز فضایی نمادین حاکم است، مرگ عباس(او با دوچرخه مرد) بیداری شبانهی راوی و گفتوگوی او با پاسبانِ شب همه نمادینند.
گلستان از نویسندگان داستانهای اجتماعی است او با استفاده از نمادپردازی کوشیده است، دیدگاههای انتقادی خود را پیرامون مسائل اجتماعی زمانهاش بازتاب دهد.
8- وزن، آهنگ، نثر شعرگونه:
"....وزن هیأتی است تابع نظام ترتیب حرکات و سکنات و تناسب آن در عدد و مقدار که نفس از ادراک آن هیأت لذتی مخصوص یابد که آنرا در این موضع وزن خوانند."(خواجه نصیرالدین طوسی به نقل از شفیعی کدکنی، 1368: 39)
"وزن نوعی تناسب است. تناسب کیفیتی است حاصل از ادراک وحدتی در میان اجزاء متعدد. تناسب اگر در مکان واقع شد آنرا قرینه میخوانند و اگر در زمان واقع شد وزن خوانند."(خانلری به نقل از همان: 39)
"از همان اول که راه افتاده بود."(فاعلاتن، فاعلاتن، فاعلن) (جوی و دیوار و تشنه:69)
"زن از صدای ورزش او چشم باز کرد... تا صبح پشه مرا تکّهتکّه کرد... زن گفت، خواب از سرم پرید."(با اندکی مسامحه؛ مفعولُ، فاعلاتُ، مفاعیلُ، فاعلن) (همان:77-78)
"کنار کاجِ نقرهای، میان پونهها جوانه داده بود..."(مفاعلن، مفاعلن، مفاعلن، مفاعلن) (همان:216)
"کسی که میوه را چشیده بود، خورده بود، هسته را همین کنار جوی یا، نه، دورتر، تا سر قنات، پرت کرده بود، و آب هسته را کشانده بوده تا رسانده بود لای پونهها. بعد هسته رفته بو زیر خاک، یا همان میان پونهها شکاف خورده بود، ریشه کرده بود، و بعد برف روی سال مرده ریخت...میوههای خشک را کلاغ کند. کاج سبز بود. کار کاج سبز ماندن است."(تکرار مفاعلن) (همان:216-218)
"تصویر او در ذهن من امروزه از عکسیست از سالی که من یک ساله بودم. شال و عبا و زلف از زیر کلاهش تاب خورده رو به بالا، قد بلند و آن سبیل پهن پر پشت حنا بسته، با آن نگاه مهربان تنبل انگار جلد پوک کندهی بید کهنه."(تکرار مستفعلن و زحافات آن) (مدّ و مه:9)
پ) جمعبندی و نتیجهگیری:
وجوهِ بلاغی کاربرد یافته در نثر ادبی و آهنگین ابراهیم گلستان شامل جابهجاییهای توصیفی و تکرار حروف و کلمات و افعال، تشخیص، جلوههای تصویری و تمایلات نمایشی-سینمایی، ایجاز، طنز و کنایه، چندمعنایی و نمادپردازی است.
روند شکلگیری این کاربردهای هنری، روندی تکاملی در جهت فاصلهگیری صورتهای مجازی زبان از زبان واقعی است؛ روندی که از توصیف حسی تا نمادپردازی ادامه مییابد.
"توصیف و تشبیه حسی و مجاز مرسل نقش وصفکننده و بیانگر دارند؛ یعنی در قلمرو «زبان وصف» قرار میگیرند و چندان با زبان عادی بیگانه نیستند. کنایه، استعاره و حتی تمثیل(بهجز تمثیل رمزی) در قلمرو «قیاس» قرار دارند. از حسآمیزی به بعد نیز [تمثیل رمزی، نماد، پارادوکس] جزء قلمرو «کشف و خلق» است. در این منطقه، زبان محملی برای شکوفایی و ابداع است و صور بلاغی محمل کشف و شهود میشود که هم برای خواننده و هم مؤلف نقش اکتشافی دارد."(فتوحی،1387 :128)
"ابراهیم گلستان، به عنوان الگوی یک نثر فارسی اصیل و پاک از نثرِ(نه نظم) بوستان سعدی نام میبرد، یعنی چکیدگی و شفافیت شعر را برای نثر میخواهد... نثر گلستان گهگاه با سمبلیزم شاعرانة اما بیتکلف و روانی درآمیخته است."(سپانلو،1374: 109)
او با قرار دادن جزئیاتِ صحنه در کنار هم با توجه به آهنگ واژگان و واجآرایی لغات، دست به خلق نثر آهنگین میزند و برای تشکیل صحنه از وصفِ صریح پرهیز میکند؛
در اصل، گلستان برای توصیف و فضاسازی، به گونهای از زبان استفاده میکند که دیگر حاجت به درازگویی و وصف جزء به جزء نیست. بلکه با تتابع اضافات و پشت سر هم آوردن واژگان، با بهرهگیری از ضربآهنگی گوشنواز، تصویری در مقابل خواننده پدید میآورد که گویای همهی جزئیات است. در واقع گلستان هرآنچه هست را بیان میکند، نه آنچنان که هست را. او با استفاده از برشمردن اشیاء، چیدمان و فضاسازی نهایی را به عهدهی مخاطب میگذارد و در نتیجه، فضایی باز را پیش چشم خواننده ترسیم میکند.
او دربارهی نثر خود میگوید:
"نثر را در دو حال یا از دو نقطهنظر نگاه کنیم. یکی خود نثر یعنی فارسینویسی، یکی این نثر در خدمت بیان. یعنی که با این نثر چهجور چهچیز را می گوییم- نثر در خدمت بیان.
خود نثر. نثر یکی پاک نوشتن است، و یکی با این پاکنوشتن ساختمان و حجمی را بهوجود آوردن. پاک نوشتن برای من یعنی تا بشود صفت را کنار گذاشتن و به جای آن موصوف را به فشردهترین صورت نمایاندن بهطوری که خودش نمایندهی صفتش بشود، خودش صفتش را در ذهن خواننده بسازد.
پاک نوشتن یعنی تا بشود قیدها را کنار گذاشتن، مقصودم قید دستوری است، بیشتر و از همه مهمتر یعنی روال و روند حرفهای شفاهی را که جوشندگی زنده و زندهبودن جوشنده را دارند الگوی کار قراردادن.
مقصود این نیست که لغتها را بشکنیم یا اصطلاحات گذرای رسم امروز را در زبان بچپانیم. این کار درست همان هویت و ماهیت «فاخر»نویسی را دارد و فرقی ندارد با لغتهای قلنبه را از متنهای کهنه درآوردن و با کمک آنها پُزدادن. نه. مقصودم این است که بشنویم خودمان در خلوت چهجور حرف میزنیم، با چه آهنگ و ضرب و با چه پسوپیش بودن کلمهها. چهجور کلمهها که صدای بلند اندیشه هستند پابهپای اندیشه که در ذهن ما برای بیان شدن شکل میگیرد بیرون میآیند- همانجور هم به جای زبان بر قلم بیاوریمشان. عروض زبان یعنی این. یعنی همین نبض را لای انگشتها گرفتن و شناختن."(گلستان، گفتهها، 1386: 182)
"نثر گلستان در عین آنکه کیفیت نثر نوشتاری یا ادبی را دارد اما باستانگرایانه نیست، گرچه از نثر متنهای ادبی گذشتگان بسیار متأثر است، اما از نظر ترتیب اجزای جمله و کاربرد ضمایر و انتخاب واژگان، شبیه نوشتههای متون ادبی گذشته نیست. همین خصوصیت، نثر او را از نویسندگان دیگری که با نثر نوشتاری مینویسند، ممتاز میکند؛ نویسندگانی چون م.ا. بهآذین از متقدمان و محمود دولتآبادی از متأخران و تا آنجا که من میدانم تا کنون هیچ یک از داستاننویسان همزمان و بعد از گلستان نتوانستهاند نثری چون نثر او در داستانهایشان ارائه دهند.
گلستان این دوگانگی ارزشمند و بینظیر، یعنی نوشتاری بودن نثر و باستانگرایانه نبودن آن را محتملاً با توجه به نثر بعضی از نویسندگان امریکایی از جمله گرترود استاین و همینگوی توانسته است پدید آورد."(میرصادقی، 1381: جهان داستان ایران: 183)
بهطور کلی زبان ادبی و نثر آهنگین وی در کنار انتخاب درونمایة اجتماعی- سیاسی و روایت غیرخطی داستانهایش موجب تمایز او از دیگر نویسندگان همعصر وی شده است.
کتابنامه:
1. پلارد، آرتور. طنز. ترجمهی سعید سعیدپور. تهران: مرکز، (1386).
2. جاهد، پرویز. نوشتن با دوربین. تهران: اختران، (1385).
3. حقوقی، محمد. مروری بر تاریخ ادب و ادبیات امروز. تهران: قطره، (1382).
4. داد، سیما. فرهنگ اصطلاحات ادبی. تهران: مروارید، (1371).
5. سپانلو، محمدعلی. نویسندگان پیشرو ایران. تهران: نگاه، (1374).
6. شفیعی کدکنی، محمدرضا. موسیقی شعر. تهران: آگاه، (1368).
7. شفیعی کدکنی، محمدرضا. «مقدمهای کوتاه بر مباحث طویل بلاغت». مجلهی خرد و کوشش، شماره 15، پاییز (1353).
8. شمیسا، سیروس. نگاهی تازه به بدیع. تهران: فردوس، (1368).
9. شمیسا، سیروس. بیان و معانی. تهران: فردوس، (1378).
10. شمیسا، سیروس. انواع ادبی. تهران: میترا، (1383).
11. شیری، قهرمان. مکتبهای داستاننویسی در ایران. تهران: چشمه، (1387).
12. فتوحی رود معجنی، محمود. «ساخت شکنی بلاغی...». فصلنامهی نقد ادبی، شماره 3، سال اول، پاییز (1387).
13. میرصادقی، جمال. جهان داستان(ایران). تهران: اشاره، (1381).
14. میرصادقی، جمال. عناصر داستان. تهران: سخن، (1385).
تدبیر دوای درد ما کن()