مرضیه دانیالی ::
چهارشنبه 86/2/26 ساعت 5:22 عصر
یادداشتی از شهید سید مرتضی آوینی
من از یک راه طی شده با شما حرف می زنم، من هم سال های سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام، موسیقی کلاسیک گوش داده ام، ساعت ها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام. من هم سالها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیستهام. ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و کتاب «انسان تک ساختی» هربرت مارکوز را ـ بیآنکه آن زمان خوانده باشم ـ طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: عجب فلانی چه کتاب هایی میخواند، معلوم است که خیلی میفهمد ... اما سرانجام تمام نوشتههایم (تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه، اشعار و ...) را در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که حدیث نفس باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاورم … سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد، تا هر چه هست خدا باشد.»
تدبیر دوای درد ما کن()