مرضیه دانیالی ::
پنج شنبه 86/2/20 ساعت 7:55 عصر
ماهی عید ما چرا نمی میره؟؟؟
مگه نمیگن تنهایی قاتل جونه؟ فقط خداست که می تونه تنها بمونه و ... پس چرا این ماهیِ ما که فقط چند روز هم صحبت داشت و خیلی زودتر از اونی که فکرش رو کنه تنها شد، آخ نمی گه؟ تازه روز به روز تپل تر و سر حال ترم می شه. فکر می کنم سوم، چهارم عید بود که وقتی رفتم آب تنگشونو عوض کنم دیدم ماهی بزرگه که رنگ تیره ی روی پولکاش اونو از دوستش متمایز می کرد، درست مثل برگی که روی آب شناوره، روی سطح آب دراز کشیده و هر کی ندونه خیال می کنه توی سواحل دریای سرخ داره حموم آفتاب می گیره... خلاصه اون روز عدد ماهیای عیدِ خونه ی ما از دو به یک بدل شد و ماهی کوچیکه تنها دوستشو از دست داد... منم پیش خودم فکر کردم نهایت تا سه، چهار روز آینده این یکی هم به دوست چند روزش می پیونده و تاب این غم رو نمیاره. خوب حق داشتم، چه می دونستم ماهیا هم بی معرفت شدن... اینم نمی دونستم که تازه تنهایی به بعضی ها می سازه و سر حال ترشونم می کنه انقدر که این شادابی برای ماهیِ ما، باعث درد سر من شد. چشمتون روز بد نبینه! تو خونه ی ما تنها کسی که دلِ گرفتن ماهی داره من بی خبر از همه جام. تا حالا چند بار مامانم داد زده: بدو ماهیه مرد!!! (نمی دونم چرا هربار که من خونم خودشو لوس می کنه حالا دیگه مطمئن شدم: خوبی که از حد بگذرد ابله خیال بد کند) هر بار که غریق نجاتش می شم به خودم می گم اینو نگاه کن، چقدر خوشه!!! اونوقتا که رفیق داشت انقدر ورجه وورجه نمی کرد. حالا که تنها شده جوونی از سر گرفته و اینجارم با اقیانوس آرام اشتباه. همین الآنم جوری زل زده تو چشمای من که انگار کاملاً از پست امروزم باخبره و تازه دلگیرهم شده بهش بد و بیراه گفتم. چه می شه کرد دنیاست دیگه، ماهیاشم دنییایین...
در ضمن بی معرفتا اصلاً به دل نگیرن، که منم از خودشونم!!!
تمام سعی خودم رو در جهت حفظ این متن از دید مامانم به کار می گیرم. چراکه از شانس بد من میزنه و ماهی خوشگله فردا می میره اونوقت چشم شور هم به اوصاف حسنه ی بحمدالله عدیده ی ما اضافه می شه.
تدبیر دوای درد ما کن()