مرضیه دانیالی ::
جمعه 87/1/16 ساعت 3:18 عصر
سلام
امروز می خوام بنویسم اما نه برای اینکه چیزی نوشته باشم... می نویسم تا تو خوانندم باشی! نمی دونم چرا تا حالا برات مطلبی رو وبلاگم نذاشتم شاید تو نمی خواستی!!!! شایدم به این خاطره که من آدم دروغگویی نیستم... البته به این معنی نیست که تا حالا دلم هواتو نکرده بود. نه. اما دستم نمی رفت حرف از دل نیومده برات بذارم... ببخش که «تو» خطابت می کنم آخه یه عمر اینجوری بوده، عمری که حقش بود بیش از اینها با یاد شما بگذره حالا سخته جور دیگه رفتار کنم....
یادمه یه روز تو مدرسه یکی از معلمام از همه ی بچه ها خواست تا چیزی رو که روی تخته سیاه می نویسه همه حفظ کنن و از این به بعد هر روز بخوننش و بعد هم نوشت: «اللهم کل ولیک الحجة ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیاً و حافظاً و قاعداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتا تسکنه عرضک طوعاً و تمطئه فیها طویلاً برحمتک یا ارحم الراحمین»
و اینجوری شد که یاد گرفتم چه جوری تو دلتنگیام صدات بزنم... از بچگی تا حالا هر وقت دلم هواتو می کرد با زمزمه این کلمات یادت می کردم و از دلتنگیام می گفتم... می دونم همشونو شنیدی! مگه نه؟؟؟؟
گرچه از اون سال خیلی می گذره اما هنوزم هر وقت اینجوری صدات می کنم تو قلبم احساست می کنم و ذره ای از شیرینی و تازگی یادت در وجودم کم نشده. الآنم دلم تنگه و دوست دارم با یاد شما آروم بگیره با یادآوری اینکه شما برامون دعا می کنی و مثل همیشه با دیده مرحمت نگاهمون می کنی. براتون فرقی نداره ما چقدر یاد شماییم، بزرگواریتون بیش از حد سنجش ماست..... «هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست، ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست!» آقای من مثل همیشه دعامون کن و اجازه بده از دوستداران تو باشیم! رخصت بده آقا! رخصت بده!
آمین یا رب العالمین.
کیست کاندر دو جهان عاشق دیدار تو نیست
کو کسی کو به دل و دیده خریدار تو نیست
دور کن پرده ز رخسار و رقیب از پهلو
که مرا طاقت نادیدن دیدار تو نیست
در تو حیرانم و آنکس که ندانست تو را
وندر آنکس که بدانست و طلب کار تو نیست
شربت وصل تو را وقت صلای عام است
زانکه در شهر کسی نیست که بیمار تو نیست
من به شکرانه ی وصلت دل و جان پیش کشم
گر متاع دل و جان کاسد بازار تو نیست
در بهای نظری از تو بدادم جانی
بپذیر از من اگر چند سزاوار تو نیست
تدبیر دوای درد ما کن()