• وبلاگ : در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم...
  • يادداشت : يك صعود باورنكردني
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ناشناسترين آشنا 

    سلامي بر تو اي يار قرينم/ هم از من راضي و هم شرمگينم.

    شنيدستم كه حسرت خورده اي مست / ز فقدان صعودي رفته از دست.

    مگر نشنيده اي از عندليبان/ که آنهايند گلها را رقيبان.

    چو بعد از موسم عشق و جواني/ اگر گل داشت صد نامهرباني.

    ترا حسرت نبايد باد در دل/ چرا؟ چون ريشه گُل هست در گِل.

    وليکن ريشه همچون تو ياري/ که از تو گشته پاييزان بهاري.

    بود در دل، چه جايي بهتر از آن/ بيا و بيش از اين دل را مرنجان.

    سراسر دعوت اين خسته دل را / پذيرا باش و با او کن مدارا.

    شبي هم دخمه تاريک او را /به نور چشم مست خود بيارا.