گويي كسيست در من پنهان نموده خود را / من ساكتم ولي او نالان نموده خود را
هر چند در حقيقت او در من است اما / با فكر و با خيالم همسان نموده خود را
من فارغ از دو دنيا ، او فارغ از من و ما / من گيج و مات و مبهوت گريان نموده خود را
گريان نه چون كسي كو از درد دل بگريد / چون اُستني كه از هجر حنان نموده خود را
او در منش چنان است گويي كه مالك من / در آستان منزل ، پرسان نموده خود را
من هم ويم ، هم او من ، او از من و ازو من / هم در من و در او من، پنهان نموده خود را
هر چند صادق است او ، روح دقايق است او / دلدار لايق است او ، در جان نموده خود را
گهگاه بي نصيبم از ديدنش وليكن / گويي كه شمع جمع رندان نموده خود را
با اين همه تماماً در خدمتش تمامم / گويي هموست در من پنهان نموده خود را