ساعت ویکتوریا

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ همانم كه ميداني 

گويي كسيست در من پنهان نموده خود را / من ساكتم ولي او نالان نموده خود را

هر چند در حقيقت او در من است اما / با فكر و با خيالم همسان نموده خود را

من فارغ از دو دنيا ، او فارغ از من و ما / من گيج و مات و مبهوت گريان نموده خود را

گريان نه چون كسي كو از درد دل بگريد / چون اُستني كه از هجر حنان نموده خود را

او در منش چنان است گويي كه مالك من / در آستان منزل ، پرسان نموده خود را

من هم ويم ، هم او من ، او از من و ازو من / هم در من و در او من، پنهان نموده خود را

هر چند صادق است او ، روح دقايق است او / دلدار لايق است او ، در جان نموده خود را

گهگاه بي نصيبم از ديدنش وليكن / گويي كه شمع جمع رندان نموده خود را

با اين همه تماماً در خدمتش تمامم / گويي هموست در من پنهان نموده خود را

پاسخ

آري تويي، هماني، دانم كه كيستي تو! / غايب ز من وليكن گويي كه نيستي تو / مي دانمت وليكن نه آنچنان كه بايد / يك دل 110و دو، آري دو بيستي تو / گفتي كه شمع جمع رندان نموده خود را / شمعم وليك، هرگز پروانه نيستي تو / من فارغ از من و ما دُردي كشم به تنها / حالا تويي كه بايد گويي كه چيستي تو!!!!